جدول جو
جدول جو

معنی دل گرفتن - جستجوی لغت در جدول جو

دل گرفتن
غمگین شدن، ملول گشتن
تصویری از دل گرفتن
تصویر دل گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
دل گرفتن
((دِ. گِ رِ تَ))
کنایه از شجاع شدن، روحیه گرفتن
تصویری از دل گرفتن
تصویر دل گرفتن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بردل گرفتن
تصویر بردل گرفتن
رنجیده شدن و آزرده گشتن، بی صبر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معدل گرفتن
تصویر معدل گرفتن
میانگین گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در گرفتن
تصویر در گرفتن
اتخاذ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بل گرفتن
تصویر بل گرفتن
بدون زحمت چیزی بدست آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
اتخاذ کردن اخذ کردن، آتش گرفتن مشتعل شدن، یا آتش در گرفتن آتش افتادن شعله ور شدن، اثر کردن تاثیر کردن، پرداختن مشغول شدن، آغاز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
هم آواز شدن چند تن شعری را در دسته جمعی خواندن و تکرار کردن (در روضه خوانی عزاداری یا مجلس صوفیان)، تکرار کردن، توقف کردن دست از کار کشیدن برای تازه کردن نفس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دق گرفتن
تصویر دق گرفتن
آک گرفتن، گواژ زدن طعن زدن مذمت کردن عیب گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شل گرفتن
تصویر شل گرفتن
به نرمی و سستی گرفتن چیزی را، بی علاقگی نشان دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بل گرفتن
تصویر بل گرفتن
بی رنج و زحمت چیزی به چنگ آوردن، از فرصتی مناسب استفاده کردن و نتیجه گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از در گرفتن
تصویر در گرفتن
آتش گرفتن، شعله ور شدن، سوختن، اثر کردن، تاثیر کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بل گرفتن
تصویر بل گرفتن
((بُ گِ رِ تَ))
چیزی را از روی هوا گرفتن، مجازاً از یک فرصت مناسب به نفع خود سود جستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دم گرفتن
تصویر دم گرفتن
((دَ گِ رِ تَ))
هم آواز شدن، دست از کار کشیدن برای استراحت و نفس تازه کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دم گرفتن
تصویر دم گرفتن
در روضه خوانی و عزاداری شعری را که روضه خوان یا نوحه خوان می خواند
دسته جمعی خواندن و تکرارکردن
سکوت کردن یا دست از کار کشیدن برای استراحت و نفس تازه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خو گرفتن
تصویر خو گرفتن
عادت کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ادب گرفتن
تصویر ادب گرفتن
تاء دب ادب پذیرفتن فرهنگ پذیرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بس گرفتن
تصویر بس گرفتن
باز ماندن بس کردن
فرهنگ لغت هوشیار
رشد کردن نمو کردن -20 استوار شدن ثبات یافتن مستقر شدن، 0 دوام یافتن باقی ماندن، 0 سکی از حرکات نرمش (خم گیری) در ورزش باستانی است، 0 گرفتن عضله پا هنگام شنا 0 یا پا گرفتن برف 0 نشستن آن بر زمین چندانکه زود آب نشود. یا پا گرفتن کاری. رونق گرفتن آن. یا پا گرفتن طفل. براه افتادن او. یا پا گرفتن قبری را. سطح آن را از زمین بالا آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب گرفتن
تصویر آب گرفتن
عصاره گرفتن استخراج شیره میوه
فرهنگ لغت هوشیار
بریدن دست، منع کردن باز داشتن از کاری، مدد کردن یاری کردن، مسخره کردن استهزاء نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درز گرفتن
تصویر درز گرفتن
دوختن
فرهنگ لغت هوشیار
تف گرفته، بد بوی و متعفن مخصوصا پوستی که در وقت دباغت بد بوی و گنده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دل گسستن
تصویر دل گسستن
دل کندن، قطع علاقه نمودن، دست کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پی گرفتن
تصویر پی گرفتن
تداوم بخشیدن، تداوم دادن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بو گرفتن
تصویر بو گرفتن
بوناک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زن گرفتن
تصویر زن گرفتن
زنی را به عقد ازدواج در آوردن زناشویی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سال گرفتن
تصویر سال گرفتن
یادبود برای مرده گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جا گرفتن
تصویر جا گرفتن
گنجایش ظرفی برای قرار دادن چیزی در آن، گنجیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جر گرفتن
تصویر جر گرفتن
جر گرفتن کسیرا اوقاتوی تلخ شدن بغضب آمدن لج گرفتن: (فلانی از بس بیهوده اصرار کرد جرم گرفت) (یکی بود یکی نبود)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چله گرفتن
تصویر چله گرفتن
چله داشتن، نذر و نیاز کردن، در چهلم مرگ عزیزی عزاداری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الو گرفتن
تصویر الو گرفتن
شعله ور شدن، مشتعل شدن، اشتعال
فرهنگ لغت هوشیار
چیز داده را گرفتن فراز گرفتن باز گرفتن واستدن استرداد: کتابش را پس گرفت، مکافات یافتن پاداش یافتن پاد افراه یافتن: از هر دست که بدهی پس میگیری. یا پی گرفتن بایع سلعه را از مشتری. متاع فروخته را از مشتری پس گرفتن وردبهای آن. یا پس گرفتن درس از طفل. درس خوانده را از طفل پرسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
رفتن، دویدن: شیر سگی داشت که چون پو گرفت سایه خورشید بر آهو گرفت. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
پی گرفتن چیزی را. آنرا دنبال کردن در عقب وی رفتن: گریزان ره خانه را پی گرفت شبی چند با عاملان می گرفت. (نظامی)، رد پای برداشتن بر اثر پای رفتن: گر از گریزنده را پی گرفت شبیخون زد و راه بروی گرفت. (نظام)
فرهنگ لغت هوشیار