- دل گرفتن
- غمگین شدن، ملول گشتن
معنی دل گرفتن - جستجوی لغت در جدول جو
- دل گرفتن ((دِ. گِ رِ تَ))
- کنایه از شجاع شدن، روحیه گرفتن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
رنجیده شدن و آزرده گشتن، بی صبر شدن
میانگین گرفتن
اتخاذ
بدون زحمت چیزی بدست آوردن
اتخاذ کردن اخذ کردن، آتش گرفتن مشتعل شدن، یا آتش در گرفتن آتش افتادن شعله ور شدن، اثر کردن تاثیر کردن، پرداختن مشغول شدن، آغاز کردن
هم آواز شدن چند تن شعری را در دسته جمعی خواندن و تکرار کردن (در روضه خوانی عزاداری یا مجلس صوفیان)، تکرار کردن، توقف کردن دست از کار کشیدن برای تازه کردن نفس
آک گرفتن، گواژ زدن طعن زدن مذمت کردن عیب گفتن
به نرمی و سستی گرفتن چیزی را، بی علاقگی نشان دادن
بی رنج و زحمت چیزی به چنگ آوردن، از فرصتی مناسب استفاده کردن و نتیجه گرفتن
آتش گرفتن، شعله ور شدن، سوختن، اثر کردن، تاثیر کردن
در روضه خوانی و عزاداری شعری را که روضه خوان یا نوحه خوان می خواند
دسته جمعی خواندن و تکرارکردن
سکوت کردن یا دست از کار کشیدن برای استراحت و نفس تازه کردن
دسته جمعی خواندن و تکرارکردن
سکوت کردن یا دست از کار کشیدن برای استراحت و نفس تازه کردن
عادت کردن
تاء دب ادب پذیرفتن فرهنگ پذیرفتن
باز ماندن بس کردن
رشد کردن نمو کردن -20 استوار شدن ثبات یافتن مستقر شدن، 0 دوام یافتن باقی ماندن، 0 سکی از حرکات نرمش (خم گیری) در ورزش باستانی است، 0 گرفتن عضله پا هنگام شنا 0 یا پا گرفتن برف 0 نشستن آن بر زمین چندانکه زود آب نشود. یا پا گرفتن کاری. رونق گرفتن آن. یا پا گرفتن طفل. براه افتادن او. یا پا گرفتن قبری را. سطح آن را از زمین بالا آوردن
عصاره گرفتن استخراج شیره میوه
بریدن دست، منع کردن باز داشتن از کاری، مدد کردن یاری کردن، مسخره کردن استهزاء نمودن
دوختن
تف گرفته، بد بوی و متعفن مخصوصا پوستی که در وقت دباغت بد بوی و گنده باشد
دل کندن، قطع علاقه نمودن، دست کشیدن
تداوم بخشیدن، تداوم دادن
بوناک شدن
زنی را به عقد ازدواج در آوردن زناشویی کردن
یادبود برای مرده گرفتن
گنجایش ظرفی برای قرار دادن چیزی در آن، گنجیدن
جر گرفتن کسیرا اوقاتوی تلخ شدن بغضب آمدن لج گرفتن: (فلانی از بس بیهوده اصرار کرد جرم گرفت) (یکی بود یکی نبود)
چله داشتن، نذر و نیاز کردن، در چهلم مرگ عزیزی عزاداری کردن
شعله ور شدن، مشتعل شدن، اشتعال
چیز داده را گرفتن فراز گرفتن باز گرفتن واستدن استرداد: کتابش را پس گرفت، مکافات یافتن پاداش یافتن پاد افراه یافتن: از هر دست که بدهی پس میگیری. یا پی گرفتن بایع سلعه را از مشتری. متاع فروخته را از مشتری پس گرفتن وردبهای آن. یا پس گرفتن درس از طفل. درس خوانده را از طفل پرسیدن
رفتن، دویدن: شیر سگی داشت که چون پو گرفت سایه خورشید بر آهو گرفت. (نظامی)
پی گرفتن چیزی را. آنرا دنبال کردن در عقب وی رفتن: گریزان ره خانه را پی گرفت شبی چند با عاملان می گرفت. (نظامی)، رد پای برداشتن بر اثر پای رفتن: گر از گریزنده را پی گرفت شبیخون زد و راه بروی گرفت. (نظام)